دیدگاه های جامعه شناسی در خصوص عشق
جامعه شناسان، عشق را از نظر روان شناسی با تعریف آن از حیث احساسات تفسیر می کنند. بل 1971، منابع جامعه شناسی در خصوص عشق را طوری خلاصه می کند که بسیاری از تعاریف عشق بر یک پیوند عاطفی قوی بین دو فرد تاکید دارند طوری که این پیوند نیاز های آن ها را برطرف کند. حتی وقتی که آن ها بر عشق به عنوان یک رابطه تاکید دارند، جامعه شناسان آن را به صورت یک وضعیت روان شناسی تعریف می کنند. گاوان 1968 بحث خود مربوط به عشق را به پیوند بین فردی محدود می داند. با این حال ایشان عشق را از حیث پیوند تعریف می کند تا یک احساس لذت بخش( رامی 1976). پارادایم غالب در جامعه شناسی عشق با تاکید بر ابعاد عاشقانه عشق مشخص شده و از این روی اشاره به نقطه تعادل عشق با عشق رمانتیک دارد( 1972). نقد فولرتون در خصوص عشق رمانتیک می تواند یک استثنا باشد. برخی از جامعه شناسان لزوم افزایش مطالعه بر عشق را تاکید کرده اند و آن را از حیث جامعه شناسی تعریف می کنند( گود 1972، ریس 1973). با این حال، این تلاش ها در مرز های روابط دگر جنس گرا، زناشویی و ازدواج انجام شوند.
جامعه شناسان عشق را از طیف وسیعی از دیدگاه های نظری تعریف می کنند. عشق نوعی رابطه اولیه و مهم محسوب می شود( ریس 1971) و همین امر به عنوان یک رابطه تبادلی) بلاو 1964)، و یک بازی بر اساس حسابداری فایده/هزینه مطرح شده است( سکازونی 1972). همه این گزارش ها بر سطح خرده نظام اجتماعی و بر روابط بین دو فرد موکد هستند. هیچ گونه شواهدی وجود ندارد که نشان دهد این تلاش های متنوع منجر به ایجاد یک تئوری عشق از نظر خرده نظام اجتماعی قابل قبول خواهند شد. در عین حال، جامعه شناسان کم تر تئوری جامعه شناسی کلان عشق را در نظر می گیرند. ا ین امکان در منابع انسانی عشق بیشتر متجلی می شود.
مفهوم انسانی عشق
اومانیست ها یا انسان گرایان، یک جایگزین را برای دیدگاه متعارف جامعه شناسی از عشق ارایه می کنند. برای مثال، مازو، عشق را در زمینه برنامه انسانی در علوم اجتماعی به مسئله بزرگ ایجاد فرد خوب و جامعه خوب ربط می دهد. فرد خوب، خود تکامل، کاملا روشن فکر و انسان کامل است و جامعه خوب جامعه ای است که در آن افراد به صورت همکار و هم تیمی کار می کنند تا به عنوان رقبا(مازلو 1971).
این دیدگاه بر عکس دیدگاه غالب در جامعه شناسی عشق است که منجر به نادیده گرفتن یا انحراف توجه از رابطه بین عشق و مسائل انسانی در مورد خود شکوفایی و جامعه خوب می شود. مفهوم اومانیستی عشق ریشه در دیدگاه افلاطون به عنوان اساس فضیلت دارد. در علوم اجتماعی اومانیستی، عشق به عنوان شرط خود شکوفایی در نظر کرفته می شود. عشق به خود و عشق به سایرین به عنوان پایه و اساس زندگی برای شناسایی و شکوفایی پتانسیل های انسانی در نظر کرفته می شود. فراما نقش مهمی در توسعه این دیدگاه در اثر خود با عنوان هنر دوست داشتن(1965) ایفا کرده است. ایشان عشق را راه حلی برای مسائل وجودی مطرح می کند که 1- موید زنده بودن فرد است و 2- موجب افزایش خود شکوفایی می شود. از نظر او، عشق بالغ بر اساس شعار دلفی موسوم به شناخت خود می باشد. مولفه های عشق بالغ شامل توجه، احترام، مسئولیت پذیری و دانش است.
دیدگاه وجودی در تحلیل فروما نباید موجب ابهام در این حقیقت شود که عشق یک فعالیت اجتماعی است. رابطه بین عشق و خود شکوفایی محدود به فضای وجودی نیست. این یک رابطه اجتماعی است که در طی زمان توسعه یافته است. مازلو 1954 بیان می دارد که رابطه عشق در خود شکوفایی ترکیبی از 1- قابلیت عشق 2- احترام به خود و سایرین است. تاکید او بر عشق به عنوان یک رابطه پویای طراحی شده برای تقویت روش متقابل است که دیدگاه جامعه شناسی تر نسبت به ایده ها به عنوان وضعیت عاطفی یا روانی دارد. به علاوه مازلو عشق را به جامعه مربوط می داند.
مازل. عشق ب( عشق بالغ از نظر فرام) را با مفهوم رات بنددیکس در خصوص هم افزایی بالا مرتبط می داند.بندییک پیشنهاد می کند که عدم خشونت در جوامعی بیشتر دیده می شود که در آن ها افراد بر اساس منافع خود و منافع گروه عمل کرده و به یک دیگر احترام می گذارند. افراد در این جوامع، خود خواه نمی باشند بلکه آرایشات و قوانین اجتماعی موجب می شود تا منافع فردی و گروهی یکسان و مشابه باشد. در چنین جوامعی با هم افزایی بالا، سازمان ها و موسسات مزیت متقابل را از مشارکت خود کسب می کنند، در جوامع با هم افزایی پایین،، مزیت فردی یک پیروزی محسوب می شود و اکثریت باید منافع خود را بر اساس منافع سایرین تغییر دهند( مازلو 1971).
مازلو، هم افزایی بالا را به عنوان یک تعریف خوب از عشق بالغ در نظر می گیرد. ایشان عشق بالغ را بع عنوان رابطه عشقی متعالی در نظر می گیرد و آن را به صورت توسعه خود، شخص و هویت در نظر می گیرد. عشق خود و عشق به سایرین به صورت مستقل در نظر می گیرد. عشق بالغ بر وابستگی خود شگوفایی در روابط عشق تسهیل گرانه تاکید دارد( مازلو 1971). با ارتباط جوامع در حال تکامل و خود شکوفایی فردی( جوامع با هم افزایی بالا)، مازلو، عشق را با قابلیت سازگاری در سطوح فردی، گروهی و اجتماعی فرهنگی ارتباط می دهد. این می تواند یک دلیل و منطقی مهم برای در نظر گرفتن اهمیت تکاملی عشق باشد. طیف وسیعی از پدیده ها که اشاره به عشق دارند، منعکس کننده وجود یک پتانسیل در انسان ها برای سطوح بالای ارتباط و همکاری می باشد. سطوح جدید در تحقق و شکوفایی این پتانسیل در سطوح جدیدی از صمیمت و نزدیکی بین فردی منعکس می شود و از این روی شرط لازم برای تکامل زندگی و وجدان فردی در زمین باشد. سورکین و اخیرا کارنی، صریحا عشق را به تکامل اجتماعی فرهنگی مرتبط دانسته اند.
|