از لحاظ تک بُعدی استراتژی تولید، کیفیت به عنوان قابلیت اساسی پیشنهاد می شود که به طور قابل ملاحظه ای بر روی عملکرد شرکت تأثیر دارد (Ferdows & DeMeyer, 1990; Noble, 1995). پویایی محیط زیست، مانند سرعت از رده خارج شدن، نرخ نوآوری محصولات و فرآیندها، نرخ تغییر در اولویت های مشتری، برای استراتژی های تولیدی مختلف گفته می شود تا کیفیت را به عنوان مؤلفۀ اصلی و هم چنین پیش برندۀ صنعت به دست آورند (Ward & Duray, 2000). (Roberts (2003، اهمیت سرمایه گذاری در “کیفیت درک مشتری” در طی دورۀ رکود را به دلیل مزایای متعلق بر حسب سوددهی و رشد پس از رکود را پیشنهاد می دهد.
شواهد تجربی نشان می دهد که انعطاف پذیری، بر روی عملکرد تأثیر مفیدی دارد و به مزایای رقابتی شرکت های تولیدی اضافه می کند (Swamidass & Newell, 1987). این پیشنهاد بعداً توسط Anand and Ward (2004) تقویت شد آن ها اعتقاد داشتند انعطاف پذیری؛ پیش بینی قوی تری از عملکرد در محیط های پویا که ترکیبی از غیرقابل پیش بینی بودن و نوسانی بودن جزئی از آن است را ارائه می دهد. این نتایج نشان می دهد که استراتژی برمبنای انعطاف پذیری نیاز دارد تا با محیط برای شرکت ها جهت فواید و منافع عملکرد به طور خاص، تناسب داشته باشد: محیط غیرقابل پیش بینی نیاز به انعطاف پذیری دارد یعنی طراحی و حجم، در حالی که محیط پرنوسان به دامنۀ انعطاف پذیری نیاز دارد یعنی مجموعه ای گسترده و متنوع. به همین منوال، Kovach, Hora, Manikas, and Patel (2015) پیشنهاد دادند که در محیط غیرقابل پیش بینی، شرکت هایی که در اصل متنوع هستند و خط تولیدهای و دامنۀ فروش جغرافیای گسترده ای دارند بهتر عمل می کنند و در شرایط ناپایدار، ظرفیت مازاد به دلیل توانایی جهت به دست آوردن فرصت ها، بهتر عمل می نماید. شرکت هایی که انعطاف پذیری مرتبط با ظرفیت ها را در خود دارند می توانند در طی شوک های اقتصادی غیرمنتظره، که هم انبساط و هم انقباض را شامل می شود بهتر عمل کنند (Kesavan & Kushwaha, 2014). در اصل، آن ها قادر هستند که هم خودشان را در برابر و در پاسخ به نوسانات تقاضا، پوشش ریسک دهند (Kovach et al., 2015; Upton, 1994) که برای شرکت در محیطی پویا مانند شوک هایی که هم غیرقابل پیش بینی بودن و هم نوسانی بودن را نشان می دهند ضروری است.
در حالی که در مرور ادبیات استراتژی بازاریابی به سود افزایش “وسعت تولید” و “پوشش جغرافیای قبل از رکود” اشاره می کند (Pearce & Michael, 1997 ; 2006) و Köksal and Özgül (2007) شواهدی که از متنوع سازی بازار در هنگام بحران های اقتصادی حمایت می کند را نیافتند. استراتژی کم هزینه، مانند افزایش تعداد کانال ها یا اهمیت توزیع گسترده (در اصل در ابعاد استراتژی تولید توسط Miller & Roth, 1994 گنجانده شده)، به نظر نمی رسد برای زمینۀ رکود متناسب باشند (Pearce & Michael, 1997).
ارزش ارتباط با توسعۀ محصول جدید و استراتژی تولید، مانند قالب محصول یا قابلیت سفارشی سازی و انعطاف در طراحی، در مرور ادبیات (Spring & Dalrymple, 2000) و هم چنین شرایط نامطلوب اقتصادی (Bamiatzi and Kirchmaier, 2014) آورده شده است. از دیدگاه RBV، Schroeder, Bates, and Junttila (2002) نشان دادند که عملکرد برتر در تولید، از فرآیند های اختصاصی و تجهیزات شرکت به دست می آید که توسط آموزش داخلی و خارجی گرفته شده است. این مورد، نقش به طور بالقوه مهم محصول جدید، قابلیت های توسعه فرآیند و خدمت مانند انعطاف پذیری طراحی را برجسته می سازد که برای تقلید و کپی در توضیح عملکرد تولید شرکت مشکل هستند. مرور ادبیات، شواهددی که تأکید نوآوری با عملکرد شرکت مرتبط است را نشان می-دهد (Calantone, Cavusgil, & Zhao, 2002)، و هم چنین مرتبط بودن عملکرد شرکت با شرایط محیط پویای خارجی را نشان می دهد (Garg, Walters, & Priem, 2003). هم چنین، Köksal and Özgül (2007) نشان دادند که افزایش بودجۀ تحقیقاتی در طی رکود اقتصادی اثرات اجرایی مفیدی برای شرکت ها دارد (هم چنین Roberts, 2003 ; Bamiatzi and Kirchmaier, 2014 را ببینید).
علاوه براین، خدمات پس از فروش، پشتیبانی از مشتری، ارائۀ خدمات برون سپاری و توسعۀ خدمات به هستۀ کالا (Gebauer, 2008)، به عنوان استراتژی برای مقابله با اثرات کالایی محصولات صنعتی پیشنهاد داده شده است (Matthyssens & Vandenbempt, 2008). Kastalli and Van Looy (2013) رابطۀ مثبت اما غیرخطی بین فعالیت های خدمات تولید و سودآوری آن ایجاد کردند. به همین روش برای مطالعۀ ما، صنعت خدمات، به صورت عکس پیشنهاد شده است یعنی خدمات پس از فروش، می تواند نقش مهمی در فروش ایجاد شده در طی دوران رکود به عنوانتقاضا برای کاهش محصولات اصلی شرکت باشد (Gebauer & Fleisch, 2007; Kindström & Kowalkowski, 2014).
با توجه به روابط متقابل ابعاد مختلف استراتژی تولید، Christiansen, Berry, Bruun, and Ward (2003) به نقش بسته های نرم افزار شیوه های تولید را به عنوان پیش بینی کنندۀ عملکرد تأکید کردند و نشان دادند که تولیدکنندگان با قیمت پایین نیاز به پیشی گرفتن در شیوه های دیگر را دارند یعنی، قیمت پایین، عامل برنده شدن در گرفتن سفارش کافی به خودی خود نیست در حالی که محصولات متمایز می تواند به صورت انتخابی پیشی بگیرند (هم چنین Noble, 1995 را برای شواهد بیشتر در اهمیت قابلیت های متعدد برای بهبود عملکرد ببینید). جریان تحقیقات هم چنین مدل تجمعی برای اولویت های رقابتی تولید (Kathuria, 2000)، مطابق با شرکت هایی که عملکرد بالای “قابلیت تولید بر مدل توالی، جمعی- که با کیفیت آغاز می شود و پس از اعتماد، تحویل، کارایی هزینه، انعطاف پذیری، و در نهایت نوآوری خاتمه می یابد” را نشان می دهد (Noble, 1995 , 693). در حالی که این مورد، تضمینی را برای الگوی بلوغ استراتژی تولید پیشنهاد می کند، سپس تحقیق بحث می کند که “پیکره بندی استراتژیک وجود ندارد که هدف بلوغ نهایی را برای تولیدکنندگان آشکار سازد” (Cagliano, Acur, & Boer, 2005 , 715). با این وجود، مدل تجمعی، نشان می دهد که قابلیت های مشخص، برای ساخت و نگهداری مشکل تر هستند و بنابراین، احتمالاً مزایای رقابتی به دلیل نگرش های ارزشمند، کمیاب، قابل کپی به صورت ناقص و غیرقابل تعویض شان (Barney, 1991; Schroeder et al., 2002)، به ویژه در شرایط اقتصادی نامطلوب وجود دارد.
نتیجه گیری این بخش با طراحی بر روی مرور ادبیاتی که قبلاً در ارتباط با ابعاد استراتژی تولید منحصربه فرد و شوک های اقتصادی مانند مدل تجمعی بحث می شود هم چنین گزارۀ زیر را پیشنهاد می دهیم:
P1: شرکت هایی که عملکرد بهتر یا ثبات را در طی شوک های اقتصادی، دارند با احتمال بیشتر تأکید بر انعطاف-پذیری طراحی، انعطاف پذیری حجم را به عنوان بخشی از پیکره بندی استراتژی تولیدشان دارند.
۲٫۲٫ چارچوب تحقیق
این بخش، چارچوبی برای تحقیق می سازد و مؤلفه های مرکزیش را بسط می دهد، یعنی (۱) استراتژی تولید و (۲) درآمدهای کسب و کار. به عنوان تئوری در ارتباط با این مؤلفه ها، در بخش قبلی بحث شد، بدین وسیله، تعاریف و عملیاتی سازی ارائه می شود. با اذعان به مشارکت های تلقیحی در استراتژی تولید (Hayes & Pisano, 1996; Skinner, 1969; Swamidass & Newell, 1987; Ward & Duray, 2000)، به طور هدفمند در مرور ادبیات بر طبقه بندی استراتژی تولید تمرکز می کنیم. طبقه بندی تأثیرگذار، توسط Miller and Roth (1994) پیشنهاد شد، که برمبنای یازده گروه است و براساس چارچوب هزینه- کیفیت- تحویل- انعطاف پذیری توسط Skinner (1969 ) ایجاد شده است (هم چنین Kathuria, 2000 را ببینید)، که شامل قیمت پایین، انعطاف-پذیری در طراحی، خط تولید گسترده، انعطاف پذیری در حجم، کیفیت انطباق، کیفیت عملکرد، سرعت تحویل، اعتماد تحویل، خدمات پس از فروش، توزیع گسترده و تبلیغات می باشد. کار تجربی بر شرکت های آمریکای شمالی تمرکز دارند و سه پیکره بندی استراتژی تولید مجزا، یا خوشه یعنی سرپرستان، نوآوران و طرفداران بازار را نتیجه داد.
در تحقیقات بعدی، گرایش به بررسی پیشنهاد شده وجود داشت، Frohlich and Dixon (2001) از داده های جهانی و ابزارهای جمع آوری داده ها استفاده کردند در حالی که تعدادی از طبقه بندی ها در دور دوم جمع آوری داده ها یعنی ابعادی که توزیع گستردۀ گرایش به بازاریابی و تبلیغات وجود داشت حذف شد. Frohlich and Dixon (2001) پشتیبانی جزئی برای سه نوع استراتژی توسعه یافته توسط Miller and Roth (1994) یافتند، در حالی که طرفداران بازار، بعداً با طراحان و سه استراتژی منحصر به فرد دیگر که معرفی می شوند جایگزین شدند: هرزگردها، سرورها و سفارشی سازی های انبوه. Zhao, Sum, Qi, Zhang, and Lee (2006) طبقه بندی Miller and Roth (1994) (بدون تمایل دو گروه بازاریابی که قبلاً معرفی شده بود) را در چین با انتخاب نمونه شرکتی از یک شهر معمولی تیانجین، بررسی کردند. نتایج توسط Zhao et al. (2006)، با نمونه-ای که شامل بخش قابل توجهی از SMEها است به دست آمد، طبقه بندی را پیشنهاد می کند که از خوشه های استراتژیک Miller and Roth (1994) به دلیل چنین پیکره بندی های استراتژیک مانند سفارشی سازی های کیفی، تأکیدکنندگان پایین، سرورهای انبوه و پیمانکاران تخصصی متفاوت است.
با توجه به تحقیقات موجود، به نظر می رسد که پیکره بندی کلی استراتژی تولید از شرکت های فعلی، مزیت رقابتی یا فشارهای رقابتی را در کشورهای میزبان آشکار می کند مانند موردی از طراحانی که در اروپای غربی (Frohlich & Dixon, 2001) یا در سرورهای انبود و پیمانکاران تخصصی در چین یافت می شود (Zhao et al., 2006). به علاوه، Dangayach and Deshmukh (2001) پیشنهاد می کنند که اولویت هایی بر حسب استراتژی تولید می تواند از صنعتی به صنعت دیگر متفاوت باشد. در نتیجه، ماهیت طبقه بندی یافت شده در بین تحقیقات تجربی در تنظیمات مختلف، می تواند کشور و ویژگی های صنعتی را که برای محیط خاص منحصربه فرد است منعکس کند.
این اصل اساسی این تحقیق است که استراتژی عملکرد را تعیین می کند (شکل ۱)، فرضی که در تحقیق مدیریت استراتژیک برجسته است (Cavusgil & Zou, 1994; Snow & Hre- biniak, 1980). با توجه به P1، تأکید بر ابعاد خاصی از استراتژی برای کسب و کار با ثبات تر و سطوح بالاتر عملکرد، کمک می نماید. استراتژی تولید، در اینجا به صورت ترکیبی از ابعاد استراتژی تولید تئوریکی، با داشتن تأکید بر تفاوت سطح، بنابراین، تشکیل یک پیکره، تعریف می شود (Bozarth & McDermott, 1998). با توجه به تکامل در ابعاد استفاده شده برای اندازه گیری و پیکره بندی استراتژی تولید تعیین شده، آخرین نسخۀ پیشنهاد شده توسط Zhao et al. (2006)، همان طور که در شکل ۱ نشان داده، ارائه می شود.
فرض دیگر ساخته شده در مطالعۀ ما، انعطاف ناپذیری نسبی پیکره بندی های استراتژی تولید شرکت ها (اندازه گیری شده در تحقیق ما در قبل از ۲۰۱۴) در طی دورۀ مشاهده شدۀ ۲۰۰۸-۲۰۱۳ می باشد. این فرض می تواند قابل قبول باشد به این دلیل که با تعریف، استراتژی و برنامه ریزی مرتبط، گرایش بلندمدت دارند (Chandler, 1962 , 13; De Baerdemaeker & Brugge- man, 2015). به علاوه، برمبنای مطالعۀ تجربی SMEها، Leitner and Güldenberg (2010 , 184)، “سطح قابل توجهی از تداوم در استراتژی های دنبال شده با اکثر شرکت هایی که به استراتژی انتخاب شده شان در کل دوره متصل هستند” را یافتند. آن ها، هم چنین پیشنهاد کردند که این نوع رفتار، به طور معمول مخصوصاً در SMEها مدیریت شده توسط مالک وجود دارد. این مورد، مسئولیت های کوچکی را پیشنهاد می کند (Aldrich & Auster, 1986; Flatten et al., 2011)، محدودیت-های منابع در دستری برای نوآوری برای مدل های کسب و کار و استراتژی های تولید و آن که به طور خاص در طی دوره های رکود (Kindström & Kowalkowski, 2014) است. این فرض هم چنین توسط فهم قابل قبول از چگونگی توسعۀ قابلیت هایی که در زمان به دلیل فعل و انفعالات پیچیده بین منابع شرکت اتفاق می افتد پشتیبانی می شود (Amit & Schoemaker, 1993)، منجر به موقعیتی می شود که تغییر در استراتژی پرخطر و هزینه بر، دشوار در پیاده سازی در نظر گرفته می شود و ممکن است به معیارهای جدید و سرمایه گذاری قابل ملاحظه ای (Leitner & Güldenberg, 2010) شود. همان طور که بعد در این تحلیل، نشان داده خواهد شد، شرکت های نمونه در پژوهش ما، تغییرات مهمی را بر حسب دارایی های تولیدشان تشریح نمی کنند، که در اینجا به صورت شاخصِ معرّف تداوم استراتژی در بخش تولید، به کار رفتند. این فرض مهم، در اصل به ما اجازه ارتباط با پیکره-بندی های استراتژی تولید پس از شوک را می دهد که با نتایج شرایط اولیه قبل از شوک و در هنگام شوک و خطوط سیر نتیجۀ کسب و کار در هنگام شوک ترکیب می شوند (Latham & Braun, 2011 را ببینید).
از نظر نتایج کسب و کار، این مفهوم را به دو قسمت یعنی ثبات کسب و کار (تغییر) و عملکرد کسب و کار (سطح) جدا می سازیم که هر دوی این ها در طی چرخۀ کسب و کار اثرگذار می باشند (شکل ۱). در واقع به عنوان SMEها ثبات کسب و کار (Kotey, 2005) از جمله شمارش پرسنل (Peltonen, 2013) و جریان درآمد (Khan & Quaddus, 2015; Morris, Schindehutte, & Allen, 2005)، الویت بندی می شود، ظاهراً ساختار داستان مانندی را براساس مقاومت در برابر پیامدهای شوک های اقتصاد کلان تعریف می کنیم مانند استخدام/ اخراج، تنظیم در دارایی های تولید و افزایش یا کاهش شدید در فروش. به علاوه، پیکره بندی استراتژی تولید پیشنهاد داده می شود، به عنوان این که عملکرد مؤثر کسب و کار را در نظر می گیرد و به صورت ترکیبی از چنین معیارهایی مانند رشد فروش، نرخ سود، بازگشت سرمایه، هم چنین تغییرات این معیارها در نظر گرفته می شود. به طور مشابه عملیاتی سازی، اگرچه با اقدامات ذهنی، اخیراً مانند Wang, Dou, Zhu, and Zhou (2015) and Panwar, Nybakk, Hansen, and Pinkse (2015) به کار گرفته می شود. این روش ها برای اندازه گیری ساختارهای چارچوب تحقیق، در بخش روش شناسی توصیف می شود.
|