دانلود رایگان مقاله انگلیسی + خرید ترجمه فارسی | |
عنوان فارسی مقاله: |
پست مدرنیزم، بوم شناختی عمیق و ایده وحشی بودن: برخی از مشکلات با در مورد فرمول های Drenthen |
عنوان انگلیسی مقاله: |
Postmodernism, deep ecology and the idea of wildness: Some problems with Drenthen’s formulations |
|
مشخصات مقاله انگلیسی (PDF) | |
سال انتشار | 2007 |
تعداد صفحات مقاله انگلیسی | 12 صفحه با فرمت pdf |
رشته های مرتبط با این مقاله | فلسفه |
چاپ شده در مجله (ژورنال) | مجله شبکه های عصبی اروپایی – JOURNAL OF THE EUROPEAN ETHICS NETWORK |
کلمات کلیدی | Drenthen، اکولوژی عمیق، پست مدرنیسم، اخلاق زیست محیطی |
ارائه شده از دانشگاه | کالج دانشگاه دوبلین |
رفرنس | دارد ✓ |
کد محصول | F1041 |
نشریه | Philpapers |
مشخصات و وضعیت ترجمه فارسی این مقاله (Word) | |
وضعیت ترجمه | انجام شده و آماده دانلود |
تعداد صفحات ترجمه تایپ شده با فرمت ورد با قابلیت ویرایش | 11 صفحه با فونت 14 B Nazanin |
منابع داخل متن | به صورت انگلیسی درج شده است ✓ |
کیفیت ترجمه | کیفیت ترجمه این مقاله متوسط میباشد |
فهرست مطالب |
چکیده
بوم شناسی عمیق
وحشی بودن
|
بخشی از ترجمه |
چکیده
. Martin Drenthen, برای تفسیر خود از سهم بالقوه Nietzsche در اخلاق زیست محیطی، قضاوت قوی صورت داده است، اما او عدالت را در مورد بوم شناسی عمیق رعایت نمی کند. مشکلی که او شناسایی می کند اساساً مشکل بیان یک مبنای معنی دار برای عمل است در حالیکه از احتمال همه معانی آگاهی دارد. این تنش را می توان از طریق بوم شناسی عمیق مشاهده کرد، که حداقل همانطور که توسط نظریه پرداز اصلی آن، Arne Naess توصیف شده است, کسی که واقعگرای اخلاقی نیست. با رشد ایده “وحشی بودن” یا طبیعت توسط Drenthen, تفاوت های کلیدی ظاهر می شوند که تنها می توانند به طور جزئی از اقدام مراقبتی نسبت به طبیعت حمایت نمایند. Drenthen در زمینه واقعیت تجربه شده – که محوریت اکوسوفی Naess است, دمدمی مزاج، حتی خصمانه عمل می کند. این باعث می شود که او در آن چیزی قرار گیرد که در نهایت یک طبیعت نسبتاً سنتی در برابر تمایز فرهنگی است و بنابراین فاصله موجود بین انسان ها و طبیعت را حفظ می کند. یک سری از مقاله ها در مورد اخلاق زیست محیطی, نقشی را که Nietzsche در فلسفه محیط زیست ایفا می کند، مورد کاوش قرار داده اند. Hallman (1991) با توصیف Nietzsche، به عنوان نوعی اکولوژیست عمیق، کار خود را آغاز کرد. به دلیل نادیده گرفتن “اومانیسم بالای” Nietzsche, این کار به شدت توسط Acampora (1994) به شدت مورد انتقاد شدید قرار گرفت. نتیجه گیری Acampora این بود که در حالی که انتقادهای Nietzsche از جامعه می تواند مفید باشد، هیچ چیز مثبتی از او عاید محیط زیست شناسان نمی شود. Drenthen (1999) با این ارزیابی مخالفت کرد و قضاوت خود را برای سهم بالقوه اخلاق پاراداکسی Nietzsche در فلسفه محیط زیست ارائه داد؛ هرچند او با Acampora موافق بود که Nietzsche برای حمایت از زیست شناسی عمیق قابل کاربرد نیست. به نظر میرسد که Drenthen یک قضاوت جدی برای تفسیر او از Nietzsche صورت داده است، 1 اما او عدالت را در مورد بوم شناسی عمیق رعایت نمی کند. مشکلی که او شناسایی می کند اساساً مشکل بیان یک مبنای معنی دار برای عمل است در حالیکه از احتمال همه معانی آگاهی دارد. این تنش را می توان از طریق بوم شناسی عمیق مشاهده کرد، که حداقل همانطور که توسط نظریه پرداز اصلی آن، Arne Naess توصیف شده است, کسی که واقعگرای اخلاقی نیست. با رشد ایده “وحشی بودن” یا طبیعت توسط Drenthen, تفاوت های کلیدی ظاهر می شوند که تنها می توانند به طور جزئی از اقدام مراقبتی نسبت به طبیعت حمایت نمایند. Drenthen در زمینه واقعیت تجربه شده – که محوریت اکوسوفی Naess است, دمدمی مزاج، حتی خصمانه عمل می کند. این باعث می شود که او در آن چیزی قرار گیرد که در نهایت یک طبیعت نسبتاً سنتی در برابر تمایز فرهنگی است و بنابراین فاصله موجود بین انسان ها و طبیعت را حفظ می کند. Drenthen, “وحشی بودن” را به گونه ای توصیف می کند که او آن را یک “مفهوم مرز انتقادی” (2005) را در قلمرو اخلاق عمومی می نامد. با استفاده از Nietzsche, او استدلال می کند که بحث ها در مورد اخلاق زیست محیطی منعکس کننده یک بحران در حوزه تئوری اخلاقی می شود. مشکل, نیاز به یک مفهوم از طبیعت (در وسیع ترین معنای “واقعیت”) برای زمینه سازی اخلاق است، و در عین حال آگاهی از عدم امکان دستیابی به یک نسخه قطعی از طبیعت است. Nietzsche, چارچوب نظریات اخلاقی روز خود را مطرح می کند، در حالی که نظر خود از واقعیت را به شکل “اراده خود برای قدرت” ارائه می دهد. Drenthen این را به عنوان پارادوکسی تفسیر می کند که Nietzsche با آگاهی, آن را به عنوان یک کشف اجتناب ناپذیر از طریق تفكر خود بیان كرد. ما هیچ انتخابی نداریم جز پایه گذاری اخلاقیاتمان براساس نظریات خود از طبیعت و اکنون می دانیم که اینها به طور کامل مشروط هستند. در حوزه اخلاق زیست محیطی، این مورد توسط مخالفت بین “ساختارگرایی نسبیتی و واقع گرایی ارزش اخلاقی” (Drenthen 1999، 175) نشان داده می شود. نمونه اولی, اخلاق زیست محیطی پست مدرن و نویسندگانی مانند Max Oelschlaeger (1995، 1991) وCronon William (1996) است. برای همه، تمام مفاهیم از طبیعت همیشه ساختارهای اجتماعی مشروط هستند و چون یک مفهوم از طبیعت, یک ادعای هستی شناسی را در مورد واقعیت می سازد، لزوما دیگر تفاسیر را سرکوب می کند. دومین رویکرد “سنتی” فرض می کند که “در طبیعت به روشی غیراهلی کننده” باید ممکن شود (Drenthen 1999، 166) و شامل همه موقعیت های انسان شناختی ضعیف، غیر انسانی و محیطی می شود. تفاوت های بسیار بین این موقعیت ها, همه در این فرض مشترک هستند که طبیعت می تواند با ما در مورد شرایط خود صحبت کند. تفاوت اساسی در این دو دیدگاه می تواند مثمر ثمر بودن بحث را غیرممکن سازد. |
بخشی از مقاله انگلیسی |
ABSTRACT Martin Drenthen has made a strong case for his interpretation of Nietzsche’s potential contribution to environmental ethics but he does not do justice to deep ecology. The problematic he identifies is essentially the difficulty of asserting a meaningful basis for action while being aware of the contingency of all meanings. This tension can be seen running through deep ecology, at least as described by its main theorist, Arne Naess, who is not the moral realist that Drenthen would have him. Key differences do emerge as Drenthen develops his idea of “Wildness” or nature as “other,” which can only partially support caring action towards nature. Drenthen is ambivalent, even hostile, to a context of experienced reality – central to Naess’s ecosophy. This causes him to fall into what is ultimately a fairly traditional nature versus culture distinction and so maintain the existential gulf between humans and nature. Aseries of articles in Environmental Ethics has explored the role that Nietzsche might play in environmental philosophy. Hallman (1991) began by describing Nietzsche as a kind of proto-deep ecologist. This was heavily criticized by Acampora (1994) for largely ignoring the “high Humanism” of Nietzsche. Acampora’s conclusion was that while Nietzsche’s criticisms of society could be useful, nothing positive could be gained from him by environmentalists. Drenthen (1999) disagreed with this evaluation and presented his case for the potential contribution of Nietzsche’s paradoxical morality to environmental philosophy; although he did agree with Acampora that Nietzsche could not be used to support deep ecology. Drenthen seems to have made a strong case for his interpretation of Nietzsche,1 but he does not do justice to deep ecology. The problematic he identifies is essentially the difficulty of asserting a meaningful basis for action while being aware of the contingency of all meanings. This tension can be seen running through deep ecology, at least as described by its main theorist, Arne Naess, who is not the moral realist that Drenthen would have him. Key differences do emerge as Drenthen develops his idea of “wildness” or nature as “other,” which can only partially support caring action towards nature. Drenthen is ambivalent, even hostile, to a context of experienced reality – central to deep ecology. This causes him to fall into what is ultimately a fairly traditional nature versus culture distinction and so maintain the existential gulf between humans and nature. Drenthen describes “wildness” as what he calls a “Critical border concept” (2005) in the realm of General Ethics. Using Nietzsche, he argues that debates within Environmental Ethics reflect a crisis within moral theory itself. The problem is in needing a concept of nature (in the broadest sense of “reality”) to ground morality while being aware of the impossibility of acquiring a definitive version of what nature is. Nietzsche exposes the groundlessness of the moral theories of his day while nevertheless offering his own account of reality in the form of his “will to power.” Drenthen interprets this as a paradox of which Nietzsche was aware and maintained as an unavoidable tension running through his thinking. We have no choice but to base our morals on our accounts of nature and we now know these to be thoroughly contingent. In the area of environmental ethics, this is demonstrated by the opposition between “relativistic constructivism and moralistic value realism” (Drenthen 1999, 175). The first is exemplified by postmodern environmental ethics and authors like Max Oelschlaeger (1995; 1991) and William Cronon (1996). For them, all conceptions of nature are always contingent social constructions and, because a conception of nature makes an ontological claim about reality, it necessarily suppresses other interpretations. The second “traditional” approach assumes that it should be possible “to conceive of nature in a non-domesticating way”(Drenthen 1999, 166) and includes all anthropocentric, weak anthropocentric, non anthropocentric, and ecocentric positions. The many differences between these positions all have in common the assumption that nature can speak to us in its own terms. The fundamental difference makes fruitful discussion between these two perspectives more or less impossible. |
دانلود رایگان مقاله انگلیسی + خرید ترجمه فارسی | |
عنوان فارسی مقاله: |
پست مدرنیزم، بوم شناختی عمیق و ایده وحشی بودن: برخی از مشکلات با در مورد فرمول های Drenthen |
عنوان انگلیسی مقاله: |
Postmodernism, deep ecology and the idea of wildness: Some problems with Drenthen’s formulations |
|